هاناهانا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

هانای دوست داشتنی ما

کوچک رویایی من

كوچك رويايي ِ من

 

دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند

 

به عشق من به تو شك كند.

 

تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...حاجتي به استخاره نيست

 

عشق ما ... عشق من به تو

 

عشق تو به من

 

يك پديده است ...

 

يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان

 

صداي قلب تو ... صداي زندگيست.

 

زندگي را دوست داشته باش نازنين ِ من

 

زندگي را زندگي كن

 

عاشقانه

 

كودكانه... حتا وقتي بزرگ شدي 

 

كودكانه زندگي كن جانكم

 

مادرانه ترين لحظه هاي امروزم

 

همين لحظه است...همين لحظه كه

 

با تمام جان ِ عاشقم

 

دوستت دارم را يواشكي به

 

تو هديه ميكنم...

 

تو خوب ميداني كه من چقدر

 

شاعرانه با تو حرف ميزنم...

 

تو خوب ميداني كه...

 

من تا همان لحظه كه قرار است بيايي

 

قرار است در كنارت بمانم

 

و تازه اين شروع زندگي ِ كودكانه ي تو است.

 

بخواب ...

 

نترس ...

 

زندگي بايد براي تو

 

روزها را عاشقانه باران

 

شب ها را ستاره باران كند .

 

روز دختر مبارک

برخیز که لبخندت نبض روز است برخیز و گیسوانت را به دست باد بسپار نازک قدم بردار و آهو باش .... عشوه‌گری کن ..... فریاد بزن! بر خیزو بخوان ... سرود دلدادگی! شورانگیزی وطنازی... تو نور خدایی پاکی و زلالی عطر جهانی تندیس وفایی سحر و جادوی خدایی.... بودنت رمز سماست..... دخترم روزت مبارک   ...
5 مرداد 1396

تولد 3 سالگی

از صبح که از خواب بیدار شد همش میگفت پس کیک من کو پس کیک من کو ؟؟؟؟ ما هم که درگیر جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه برای جابجایی به خونه جدید بودیم و نمی تونستیم مهمونی بگیریم تصمیم گرفتیم تا رفتن به خونه جدید سالروز زمینی شدن فرشته کوچولومونو 3 تایی جشن بگیریم  پ ن : تا غذا رو بیارن بیقراری می کرد واسه کیکش و شمعاش ما هم با یه ابتکار رو کاغذای زیر بشقابی شروع کردیم به نقاشی تا زمان برای فرشته کوچو لو زود بگذره  ...
26 خرداد 1396

سیزده بدر 1396

کلی کیف کرد خاک بازی و توپ بازی و آتیش بازی  ،اما هوا یکم سرد شد آخرش و نم نم بارون  دیگه آخراش میگفت سردم شده  پ ن : عکسای کلوز آپ خودش از خودش سلفی گرفته البته یواشکی تبلت منو برداشته بود و توش کلی عکس دیگه هم بود  ...
18 فروردين 1396

مسافرت نوروز 1396

صبح زود که از خواب بلندش کردیم بد اخلاق بود تو ماشین یکم نق نق می کرد هوا هم سرد و بارونی بود و نمی تونستیم جایی نگه داریم خلاصه تقریبا یک ساعت تو ماشین بیحوصله این ور و اونور میزد سعی کردیم با نقاشی رو شیشه بخار گرفته ماشین سرگرم بشیم تا بتونیم یه جایی توقف کنیم واسه صبحانه ...
17 فروردين 1396

نوروز 1396

از قبل از  تحویل سال  یواشکی شکلات خوردن شروع شد و بعد از 13 بدر همچنان ادامه داشت ، البته از قدیم گفتن عید مال بچه هاست ماهم سعی کردیم مثلا نبینیم  ...
17 فروردين 1396

هانا و نمایشگاه کتاب

اونروز بخاطر اتوبوس سوار شدن کلی ذوق کرده بود  ( از جایی که ماشین پارک کردیم میبایست سوار خطهای مخصوص میشیدیم تا نزدیک غرفه ها) میگفت میشه ما همیشه سوار اتوبوس بشیم  دومین چیزی که خوشحالش کرد پیشی شدنش بود صورتشو گریم پیشی کرده بود و ژست گرفت بود واسه آدمایی که نازشو میکشیدن و ازش عکس می گرفتن   ...
21 ارديبهشت 1395